10/31/2009 10:43:00 PM

مثل یه بچه که تازه داره یه چیزایی رو یاد می گیره ! مثل کسی که قسمتی از معنای زندگی رو خواب دیده ، مثل کسی که بدون تو هم می تونه زندگی کنه ، مثل کسی که خودشه، مثل "من" ...


غروب را لمس کن ،
آسمان که سرخ مزه شد ،
چهره ها را،
ثانیه ها را،
خدا را،
با خورشید به خط افق بفرست ؛
و فردا صبح
.باز هم لبخند بزن



پ.ن : پاییزه یا زمستون ؟

10/30/2009 09:02:00 PM

به هر کسی همون قسمتهایی از وجودت رو نشون بده که می تونه درک کنه و باهاش سازگاره ! هر کسی ظرفیت شنیدن هر چیزی رو نداره ! ولی هیچ وقت هم تظاهر نکن به چیزی که نیستی ! برات مهم باشه که دیگران چقدر باهات فرق دارن ولی هیچ وقت سعی نکن "کس دیگه ای " باشی . سعی کن تمرین کنی همیشه مهربونتر از گذشته ات باشی ! هم با خودت هم با بقیه ... سعی کن کینه ای نباشی ... کینه فقط و فقط به خودت بر می گرده ! اگه کسی باعث ناراحتیت شده بدون حتمن خودش بعدن پشیمون می شه و اگه نشه بدون طبیعتش بوده که اون طور رفتار کنه و تو نمی تونی طبیعت کسی رو تغییر بدی . سعی کن دردهات رو به آهنگا و کاغذا بگی ! آدما برای دردای تو چی کار می تونن بکنن؟ اگه دوستت داشته باشن بیشتر برات غصه می خورن و درد می کشن که تو اینو نمی خوای ! و اگه براشون مهم نباشه هم یه دلسوزی ساختگی و نمایشی تحویلت می دن که باز هم چه فایده داره؟خود تو هم همینطوری دیگه!
برای هیچ چیزی توی این دنیا بهترین و بدترین تعریف نکن ! هر چیزی و هر کسی می تونه در زمانها و موقعیتهای مختلف هم بهترین باشه و هم بدترین ...

سعی کن خودت رو ببخشی ! بدون اگه نمی تونی کسی رو راحت ببخشی به خاطر اینه که خودت رو هم سخت می بخشی ...

10/25/2009 04:34:00 PM


دیگه واژه ها هم برای توصیف ناراحتیم از دست خودم کافی نیستند.
.
.
.
.
.
.

خدایا تو می گی چی کار کنم ؟




10/21/2009 11:07:00 AM

! وقتی که به وضوح دروغ می گی ، فرقی با گفتن حقیقت نداره


باز هم ابری نیست ،
از دل صحرا چه داند آسمان؟
تشنگی چیست ؟ عطشی نیست !..

یا چه داند سوز و سرمای زمستان ،
از تن رنجور و سرد آن درخت بی پناه؟
به گمانش همه کاجند اینجا ...

یا مگر از سر قصد ،
صدفی از عمق دریا رانده شد ،
و به ساحل پیوست ؟

موجها مرثیه ی مرگ صدف می خوانند !..

یا چرا این انتظار ، هست و هست ...؟
تو چه دانی...؟
تو چه دانی که نبودت ،

‍می زند در ذوق هر لحظه ی من ... !
.
.
.
.
.
پ . ن : اگه بشه اینو شعر نو حساب کرد ، یاد گذشته ها به خیر! :دی








این کوچولوی پشمالو که روی کمدم خوابیده ،خیال می کنه کاملن مستتر شده و دیگه همه چیز امن و امانه ! اونقدر خوابش عمیق بود که فلاش دوربین و باز و بسته کردن در کمد هم بیدارش نکرد ، الآن که دارم اینو می نویسم هنوز همونجا خوابه !

خیلی هم معصومانه خوابیده بچه ام :دی

نکته : اون پروانه ای که می گن گرد شمع می گرده ... اون از ایناستا !! :دی قبل از اینکه بخوابه انقدررر خودش رو کوبوند به این چراغ اتاقم که به صورت زیگزاگی پرواز کرد رفت طرف کمد :)) منتها من نمی دونم چرا اسمش توی ادبیات شده پروانه ! این بنده خداها که دیگه جای شمع به این لامپای 100 وات هم رضایت می دن اسمشون شبپره است ! :دی پروانه ها شبها می رن روی گلی چیزی می خوابن ، اینان که مثه اینکه باید هر شب خودشونون حسابی بزنن به هر چیز نورانی و بعد گیج گیجی بخورن و بخوابن :دی انگار عبادت قبل از خوابشونه :دی تازه زیاد قشنگ و رنگی هم نیستن ، همه قصد جونشون رو می کنن :( ...


پ.ن : این پست خیلی عنوانش نکته داره ها ! :-؟ :دی





می دونی ارزشمندترین حرفای دنیا کدوما هستن ؟ همون حرفایی که سخت گفته می شن ، هزاران بار در ذهن جویده می شن و تکرار می شن و تکرار می شن و تکرار ... و بعد باز هم همون جا می مونن ، می مونن تا وقتی که بهترین زمان ممکن برسه، تا بدرخشن ، تا تمام وجودت رو روشن کنن ، تا وقتی ذهنت رو ترک می کنن جای خودشون آرامش بذارن ، تا وقتی از زبونت پر می کشن سبک پرواز کنن ، لازم نباشه صدات رو بالا ببری تا مطمئن شی اوج می گیرن و می شینن جایی که باید بشینن ، همین حرفان که باید زده بشن ، همین حرفان که واسشون زندگی می کنیم ، برای رسیدن به اون لحظه ای که بگیمشون ، همینان که می شن زندگیمون ... از این حرفا زیاد دارم ، می دونم که تو هم زیاد داری ، می دونم ...

************************************************************************************

یه سوال ساده یه هفته است ، دقیقا یه هفته ی کامله که داره وجودم رو می خوره ، یه سوال فوق العاده کلیشه ای ، ولی باور کن همین سوالای کلیشه ای و تکراری هستن که هیچ وقت درست جواب داده نمی شن ، همینان که ازشون فرار می کنی و سادگی و تکراری بودنشون رو هم مسخره می کنی ، بعضی از این سوالا می تونن دیوونت کنن ! رسما اشکم داره در میاد !
می دونی سوال چیه ؟
قبلا گفته بودم ...
هدف ! هدف من چیه برای 10 سال دیگه ؟
نمی تونم جواب بدم.
خیلی تلخه که نمی تونم ذهنم رو درست جمع و جور کنم و ببینم واقعا چی می خوام.
خیلی سخته که آرزوهای پروانه ای کوچکم رو از ذهنم شکار کنم و بعد به خودم اونقدر باور داشته باشم تا به اندازه ی یه هدف بزرگشون کنم.
اونقدر اعتماد ندارم به خودم تا مطمئن بشم می تونم هدفی داشته باشم ... هر هدفی میاد جلوی ذهنم تا می خوام بنویسمش بهم می خنده ، می گه من به این بزرگی ! من به این تاری و ماتی ! آخه تو دختره ی دم دمی مزاج با این اعتماد به نفس فسقلیت چه جوری می خوای اسم منو بذاری هدف و بخوای بهم برسی؟
خیلی ذهنم درگیر این چیزا شده امشب.
آخر سرم می شینم چیزایی رو می نویسم که استاد دوست داره بخونه و خودم نمی دونم چرا نوشتم ...
می دونم آخر همین کارو می کنم !ه

10/10/2009 10:21:00 PM

دمن اعتراض دارم ؛
به برگهای نیمه سبزِ دیر ریز ،
به سرمای گم شده و سر به هوا ،
به غرور خورشید و نگاههای تندش ،
به ابرهایی که مهمان جای دیگری هستند ،
به تابستانی که نقاب پاییز زده ،


از طرف لباسهای گرم کمد نشین ،
از طرف فنجانهای پر از قهوه ،
از طرف خاطرات زیر باران ،
از طرف شعرهای شکفته در پاییز ،
از طرف دلتنگی های چترم ،
از طرف بوی خاک خیس ،
از طرف تو ،
از طرف خودم ،

من به تاخیر پاییز اعتراض دارم ....

10/09/2009 02:55:00 PM

آخه دختر خوب ! وقتی هنوز خودت رو خوب نمی شناسی ، چطور انتظار داری کسی که فکر می کنی مثلا اسمش یه جورایی دوسته رو خوب شناختی؟ نه ! نشناختی ...
گاهی آدم، وقتی بعضی چیزا رو حتی به عنوان شوخی از بعضی آدما می شنوه ، تا چند تا فحش و بد و بیراه به خودش نده راحت نمی شه ، سبک نمی شه ... الآن حتی این هم برام کافی نیست.
باید میومدم اینجا و اون بد و بیراهارو در ملاعام به خودم می دادم ، بلکه خجالت بکشم ، بلکه پشت دستم رو داغ کنم که ...
.
.
.
دختره ی ابله ! دختره ی ساده ! خنگ باقالی !! آخه برای چی داری اینقدر خودت رو آزار می دی ؟ کی می خوای بفهمی آخه نفهم ؟ تا کی؟ تا کی می خوای اینقدر به خودت دروغ بگی ؟ چرا نمی بینی دیوونه؟ آره ! دیوونه ای دیگه وقتی .... :|
:(

تقصیر خودته دیگه :((

p.s: there is a little truth behind every just kidding

اینکه آدم بخواد به این فکر کنه که هدفش از زندگی چیه یه مسئله است ، اینکه استادت بهت بگه یه هفته وقت داری تا اهدافت رو برای 1 ،3 و 10 سال آینده ی زندگیت بنویسی و بیاری یه مسئله ی دیگه.
در حالت اول معمولا یه کم فکر می کنی ، تصاویر مبهمی از آینده ات می سازی ، یا سعی می کنی بسازی، بعد یه کم تخیل قاطیش می کنی ، بعد با خودت می گی بابا حالا کوووو تا مثلا 3 سال دیگه ، بعد یه کم به نگرانی پنهانی که برات ایجاد شده می خندی ، بعد شاید فکر کنی اصلا این زندگی کوتاه چی هست که بخوای واسه 10 سال دیگت هدف داشته باشی ، بعدم می گی بی خیال و ...
ولی در مورد دومی ، همچین که مداد دستت بگیری و مجبور بشی بنویسی، می فهمی اینکاری که استادت ازت خواسته ، سختترین تکلیف دنیاست.
-----------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن : دارم به این فکر می کنم که واقعا هدف یعنی چی؟ چند درصد آدما واقعا هدف دارن؟ میشه آرزوهامون رو به جای اهدافمون در نظر بگیریم ؟
هدف رو نمی دونم ، اما من لبریز از آرزوهای ریز و درشتم ! ... لبریز

10/04/2009 05:56:00 PM

هر جایی که هستی وایسا ،
چشمات رو ببند ،
فرض کن شب شده ،
سعی کن خیال کنی منم کنارت وایسادم ،
حالا تصور کن روی مرتفعترین نقطه ی یه کوه وایسادیم اما هوا اونقدرا هم که باید سرد نیست
بعد تصور کن آسمون اونقدر ستاره داره که دیگه جایی واسه تاریکی شب نمونده
اون گوشه سمت چپ رو می بینی ؟ ماه کامله کامله ...
تازه اگه برگردی و پشت سرت رو نگاه کنی می بینی که کتری آب جوش روی آتیشیه که به زحمت روشن کردیم
صدای قل قل آب رو می شنوی ؟
چایی می خوری ؟ :دی
هممم...
یه نسیم خنک ، بوی گل شب بو میاد ، توام حس می کنی ؟
سکوت لذت بخشیه نه؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چشماتو باز نکنیا !!
می خوام بیشتر اینجا بمونیم

10/01/2009 08:51:00 PM

کاشتن ای کاشهای موجود در ذهن و برداشت محصول آنها در انتهای فصل

10/01/2009 07:33:00 PM

It doesn't mean much ...


NO


It doesn't mean anything at all !