باز هم ابری نیست ،
از دل صحرا چه داند آسمان؟
تشنگی چیست ؟ عطشی نیست !..

یا چه داند سوز و سرمای زمستان ،
از تن رنجور و سرد آن درخت بی پناه؟
به گمانش همه کاجند اینجا ...

یا مگر از سر قصد ،
صدفی از عمق دریا رانده شد ،
و به ساحل پیوست ؟

موجها مرثیه ی مرگ صدف می خوانند !..

یا چرا این انتظار ، هست و هست ...؟
تو چه دانی...؟
تو چه دانی که نبودت ،

‍می زند در ذوق هر لحظه ی من ... !
.
.
.
.
.
پ . ن : اگه بشه اینو شعر نو حساب کرد ، یاد گذشته ها به خیر! :دی








4 Responses to "کمی دورتر از دور ، کمی دیرتر از دیر"

  1. حسان Says:

    خیلی قشنگ بود. تو از اون موقع یه گم شده داشتی ...

  2. Mehrsa Says:

    مرسی ، گم شده نه ! پیدا نشده ! :دی
    فرق می کنه :دی :دی

  3. hessan Says:

    اگه فرض کنی توی منفی بینهایت گمش کردی همون می شه.

  4. Mehrsa Says:

    hmmm ... are shayad :D

Post a Comment