10/18/2009 06:03:00 PM
باز هم ابری نیست ،
از دل صحرا چه داند آسمان؟
تشنگی چیست ؟ عطشی نیست !..
یا چه داند سوز و سرمای زمستان ،
از تن رنجور و سرد آن درخت بی پناه؟
به گمانش همه کاجند اینجا ...
یا مگر از سر قصد ،
صدفی از عمق دریا رانده شد ،
و به ساحل پیوست ؟
موجها مرثیه ی مرگ صدف می خوانند !..
یا چرا این انتظار ، هست و هست ...؟
تو چه دانی...؟
تو چه دانی که نبودت ،
می زند در ذوق هر لحظه ی من ... !
.
.
.
.
.
پ . ن : اگه بشه اینو شعر نو حساب کرد ، یاد گذشته ها به خیر! :دی
از دل صحرا چه داند آسمان؟
تشنگی چیست ؟ عطشی نیست !..
یا چه داند سوز و سرمای زمستان ،
از تن رنجور و سرد آن درخت بی پناه؟
به گمانش همه کاجند اینجا ...
یا مگر از سر قصد ،
صدفی از عمق دریا رانده شد ،
و به ساحل پیوست ؟
موجها مرثیه ی مرگ صدف می خوانند !..
یا چرا این انتظار ، هست و هست ...؟
تو چه دانی...؟
تو چه دانی که نبودت ،
می زند در ذوق هر لحظه ی من ... !
.
.
.
.
.
پ . ن : اگه بشه اینو شعر نو حساب کرد ، یاد گذشته ها به خیر! :دی
October 18, 2009 at 9:42 PM �
خیلی قشنگ بود. تو از اون موقع یه گم شده داشتی ...
October 21, 2009 at 11:12 AM �
مرسی ، گم شده نه ! پیدا نشده ! :دی
فرق می کنه :دی :دی
October 21, 2009 at 5:16 PM �
اگه فرض کنی توی منفی بینهایت گمش کردی همون می شه.
October 21, 2009 at 6:52 PM �
hmmm ... are shayad :D