...

12/01/2009 12:22:00 AM

دستم میره طرف خودکار ، می لرزه! با کیبوردم همین وضع ... انگار جادو شدم.اون چیزی که می خوام رو نمی تونم بنویسم.. فقط می تونم چیزایی بکشم که بی معنین. طرحایی که نمی دونم واسه چی روی کاغذ میان.
دلتنگی عجیبی دارم. انگار یه حفره وسط وجودم ایجاد شده که خیلی سرده... واژه ها از روی ذهنم لیز می خورن و می رن... واسه همیشه می رن.... می رن توی آهنگایی که گوش می دم...می رن لا به لای خوابام ... می رن پشت خنده هام ، من حسرت می خورم که چرا نمی خوان بیان کنار هم بشینن... !

اگه کنار هم می نشستن ، می شدن کلی سوال ، کلی دلتنگی ، کلی حس جدید ، کلی نگرانی ، ...می شدن یه دنیا! شاید توشون گم می شدم.. آره شاید واسه همینه که نمی خوان با هم باشن ...

مهم نیست ! من با خودم کنار میام ... واژه های عزیز و آواره ی من ، شما راحت باشین ..

4 Responses to "..."

  1. Hasti Says:

    :)
    bezar liz bokhoran o beran, zud bar migardan, jaye in vaje ha hamunja tu zehne toe, barmigardan ;)

  2. Mehrsa Says:

    :)

  3. ماه گیر پیر Says:

    فکر کنم مال دوره ی گذاره وارد یه مرحله دیگه شدن ، و البته دلتنگی

  4. Mehrsa Says:

    دوره گذار ؟... شاید ! دلتنگی ؟ دقیقن

Post a Comment