11/17/2009 09:10:00 PM

رهگذر از جاده ها دلگیر بود ،
بارها گم شده بود.
از آبها بیزار،
بارها غرق شده بود.

راه آسمان چه شد؟ پرواز چه؟

یکبار در پناه خورشید،
آرزوی پرواز را،
در گوش قاصدک سرود ..
قاصدک ، آرزویش را ربود.

رهگذر خسته از این حس تلخ بی سرانجام غریب
خسته از یکجانشینی و سکوت..
در بیابان دلش آواز سر می داد :
مرگ بر این برهوت ... مرگ بر این برهوت
...







0 Responses to "تو نمی دانی.."

Post a Comment